سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من از ماتم سرای شمع بی پروانه می آیم

متن زیر در تاریخ87/7/27، ساعت: 4:50 عصر نوشته شده است.

¤ ای زندگی

سهم من از عشق چیست ؟

                           سهم من از عاشقی چیست؟

                                                        سهم من از زندگی چیست؟

      من بی یقین در حجم وسیع نا کامی هایم ...

                                    خواهم مرد.


¤ نویسنده: دخترک گریان

پیام های دیگران

متن زیر در تاریخ87/7/26، ساعت: 7:55 عصر نوشته شده است.

¤ وداع
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
 می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید حال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند باد وصال
 ناله می لرزد
می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خوینن دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
 

 

¤ نویسنده: دخترک گریان

پیام های دیگران

متن زیر در تاریخ87/7/26، ساعت: 7:37 عصر نوشته شده است.

¤ افسانه تلخ
نه امیدی که بر آن خوش کنم دل
نه پیغامی نه پیک آشنایی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدایی
ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت
سحر گاهی زنی دامن کشان رفت
پریشان مرغ ره گم کرده ای بود
که زار و خسته سوی آشیان رفت
 کجا کس در قفایش اشک غم ریخت
کجا کس با زبانش آشنا بود
ندانستند این بیگانه مردم
که بانگ او طنین ناله ها بود
به چشمی خیره شد شاید بیابد
نهانگاه امید و آرزو را
دریغا آن دو چشم آتش افروز
به دامان گناه افکند او را
به او جز از هوس چیزی نگفتند
در او جز جلوه ظاهر ندیدند
به هرجا رفت در گوشش سرودند
که زن را بهر عشرت آفریدند
شبی در دامنی افتاد و نالید
مرو ! بگذار در این واپسین دم
ز دیدارت دلم سیراب گردد
شبح پنهان شد و در خورد بر هم
چرا امید بر عشقی عبث بست ؟
چرا در بستر آغوش او خفت ؟
چرا راز دل دیوانه اش را
به گوش عاشقی بیگانه خو گفت ؟
چرا؟...او شبنم پکیزه ای بود
که در دام گل خورشید افتاد
سحرگاهی چو خورشیدش بر آمد
به کام تشنه اش لغزید و جان داد
به جامی باده شور افکنی بود
که در عشق لبانی تشنه می سوخت
چو می آمد ز ره پیمانه نوشی
بقلب جام از شادی می افروخت
شبی نا گه سر آمد انتظارش
لبش در کام سوزانی هوس ریخت
چرا آن مرد بر جانش غضب کرد ؟
چرا بر ذره های جامش آویخت ؟
کنون این او و این خاموشی سرد
نه پیغامی نه پیک آشنایی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدایی


¤ نویسنده: دخترک گریان

پیام های دیگران

متن زیر در تاریخ87/7/26، ساعت: 7:26 عصر نوشته شده است.

¤ فقط می خندم

نمی نویسم چون می دانم هیچ گاه نوشته ام را نمی خوانی

حرف نمی زنم چون می دانم هیچ گاه حرفم را نمی فهمی

نگاهت نمی کنم چون تو اصلا نگاهم را نمی بینی

صدایت نمی زنم زیرا اشک های من برای تو بی فایده است

فقط می خندم زیرا تو در هر صورت می گویی ...

                                   من دیوانه ام...

 


¤ نویسنده: دخترک گریان

پیام های دیگران


¤ لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
شناسنامه

پارسی بلاگ
پست الکترونیک
 RSS 

کل بازدیدها: 45128

بازدید امروز : 9

بازدید دیروز : 2


درباره خودم

من از ماتم سرای شمع بی پروانه می آیم
دخترک گریان
من غم فروش دوره گردم با شادی بیگانه ام و از کامرانی ها چیزی نمی دانم . من غم فروش بی خانمانم عشق را نمی شناسم و دیگر اشک شمع را دوست ندارم .من غم فروش بی آزارم و غم را با اشک چشم مبادله می کنم

لینک به وبلاگ

من از ماتم سرای شمع بی پروانه می آیم

ْآرشیو یادداشت ها

آبان 1387
مهر 1387
آذر 1387
دی 1387



لینک دوستان

همه جوره
سومین سال انتظار
HOT ENTERTAINMENT NEWS
لبخند
یک قطره اشک
kiss 4 you
scarlet


اشتراک در خبرنامه