سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من از ماتم سرای شمع بی پروانه می آیم

متن زیر در تاریخ87/8/11، ساعت: 6:13 عصر نوشته شده است.

¤ برای آخرین رنج
ای آخرین رنج
تنهای تنها می کشیدم انتظارت
 ناگاه دستی خشمگین مشتی به در کوفت
دیوارها در کام تاریکی فرو ریخت
لرزید جانم از نسیمی سرد و نمنک
نگاه دستی در من درآویخت
دانستم این ناخوانده مرگ است
از سالهای پیش با من آشنا بود
بسیار او را دیده بودم
اما نمی دانم کجا بود
فریاد تلخم در گلو مرد
با خود مرا در کامظلمت ها فرو برد
در دشت ها در کوه ها
در دره های ژرف و خاموش
بر روی دریا های خون در تیرگی ها
در خلوت گردابهای سرد و تاریک
در کام اوهام
در ساحل متروک دریاهای آرام
شبهای جاویدان مرا در بر گرفتند
ای آخرین رنج
من خفته ام بر سینه خک
بر باد شد آن خاطره از رنج خرسند
کنون تو تنها مانده ای ای آخرین رنج
برخیز برخیز
از من بپرهیز
برخیز از این گور وحشت زا حذر کن
گر دست تو کوتاه شد از دامن من
بر روی بال آرزویهایم سفر کن
 با روح بیمارم بیامرز
بر عشق ناکامم بپیوند
 
 

¤ نویسنده: دخترک گریان

پیام های دیگران

متن زیر در تاریخ87/8/11، ساعت: 4:30 عصر نوشته شده است.

¤ خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

خوش بختی را دیروز به حراج گذاشتند

حیف من زاده ی امروزم

خدایاااااااااااااااااااااااااااا جهنمت فرداست

پس چرا امروز می سوزم؟ 

خوش بختس

¤ نویسنده: دخترک گریان

پیام های دیگران

متن زیر در تاریخ87/8/7، ساعت: 12:10 عصر نوشته شده است.

¤ چه آرزو ها
درآمد
 چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم
 چها که می بینم و باور ندارم
 چها ،‌چها ، چها ، که می بینم و باور ندارم

مویه
حذر نجویم از هر چه مرا برسر اید
 گو در اید ، در اید
 که بگذر ندارد و من هم که بگذر ندارم

برگشت به فرود
 اگرچه باور ندارم که یاور ندارم
 چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم

مخالف
سپیده سر زد و من خوابم نبرده باز
 نه خوابم که سیر ستاره و مهتابم نبرده باز
چه آرزوها که داشتیم و دگر نداریم
 خبر نداریم
 خوشا کزین بستر دیگر ، سر بر نداریم

برگشت
در این غم ، چون شمع ماتم
 عجب که از گریه آبم نبرده باز
 چها چها چها که می بینم و باور ندارم
 چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم


¤ نویسنده: دخترک گریان

پیام های دیگران

متن زیر در تاریخ87/8/5، ساعت: 5:58 عصر نوشته شده است.

¤ جواب می خوام

کسی می دونه من باید چیکار کنم

                         که خدا جوابمو بده؟؟

              لطفا بهم بگید


¤ نویسنده: دخترک گریان

پیام های دیگران

متن زیر در تاریخ87/8/4، ساعت: 2:56 عصر نوشته شده است.

¤ و بعد از رفتنت

 

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی

تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزو هایت  دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای

در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهاییم رویید

با حسرت جدا کردم

و تو ...

در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

دلم حیران و سرگردان چشمانیست رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب

ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

نمی دانم چرا رفتی

نمی دانم چرا شاید خطا کردم

و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا, تا کی, برای چه

ولی رفتی و بعد از رفتنت

باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رشم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره

با مهربانی دانه بر می داشت

تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو

تمام هستی ام از دست خواهد رفت

کسی حس کرد من بی تو

هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را

با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته چشمان زیبای تو ام برگرد!

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو

در راه عشق انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سر دست

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا ؟! ...

شاید به رسم پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت

دعا کردم


¤ نویسنده: دخترک گریان

پیام های دیگران

متن زیر در تاریخ87/8/1، ساعت: 1:8 عصر نوشته شده است.

¤ دست گذاشتم رو یکی
دست گذاشتم رو یکی که یک قشون خاطر خواشن
همشون هنر دارن ، یا شاعرن یا نقاشن
یا که پشت پنجرش با گریه گیتار می زنن
یا که مجنون می شن و تو کوچه ها جار می زنن
دست گذاشتم رو کسی که عاشقم نمی دونست
سر بودم از خیلیا و لایقم نمی دونست
دست گذاشتم رو کسی که مجنونا دیوونشن
همه شاهزاده ها ، دربون دور خونشن
دست گذاشتم رو کسی که رنگ چشماش روشنه
شمشاد همسایمون پیش قدش یه سوزنه
دست گذاشتم رو کسی که طعم چشماش عسله
کمترین شعری که تو می شنوی از اون غزله
دست گذلشتم رو کسی که ماه ازش طلب داره
خورشید از شعله ی چشمای اونه که تب داره
دست گذاشتم رو یکی که همه دور و برشن
مردشن ، دیوونشن ، مجنونشن ، پرپرشن
دست گذاشتم رو یکی که عاشقاش زیادین
همه جورشو داره ، هم عجیبن ، هم عادین
دست گذاشتم رو یکی که نه سفیده نه سیاه
ظاهرش گندمیه ، به چشمم اما کیمیا
دست گذاشتم رو یکی که داشتنش خوابه هنوز
 کمترین شاگرد چشماش خود مهتابه هنوز
دست گذاشتم رو یکی که عادتش نساختنه
سرنوشت هر کسی که می خواد اونو ، باختنه
دست گذاشتم رو یکی که اون منو دوست نداره
من تو پاییزم و اون اهل یه جا ، تو بهاره
دست گذاشتم رو یکی که شعرمو گوش می کنه
آخرین بیت و می خونه و فراموش می کنه
دست گذاشتم رو یکی که کهکشون ، قایقشه
انقدر دوسش دارن ، هر کی خوبه ، عاشقشه
دست گذاشتن رو یکی که خندشم نفس داره
 تو تمام نقشه های خوب دنیا دس داره
دست گذاشتم رو یکی که دست گذاشته رو همه
ولی هر کسی رو که تو نشون بدی ، می گه کمه
دست گذاشتم رو یکی ، ما رو چه به فرشته ها
برو شاعر ، تو بمونو ، عشقو ، دست نوشته ها
دست گذاشتی رو کسی که از تو خندش می گیره
اینا رو دلم می گه ، می گه و بعدش می میره
دست گذاشتن رو کسی آسونه اما ساده نیست
 توی اینجور بازیا ، خوب همیشه اراده نیست
می نویسم که دیگه رو هیچکی دست نمی ذارم
ولی نه دروغه من هنوز اونو دوستش دارم
دست گذاشتم حالا رو قلبمو ، چشامو ، سرم
تا مث تو قصه ها ، از یادم اونو ببرم
ولی دست ، عاقلتره مونده روی همین یکی
چرا من بذارمش رو سر و چشام ، الکی


¤ نویسنده: دخترک گریان

پیام های دیگران

متن زیر در تاریخ87/7/27، ساعت: 4:50 عصر نوشته شده است.

¤ ای زندگی

سهم من از عشق چیست ؟

                           سهم من از عاشقی چیست؟

                                                        سهم من از زندگی چیست؟

      من بی یقین در حجم وسیع نا کامی هایم ...

                                    خواهم مرد.


¤ نویسنده: دخترک گریان

پیام های دیگران

متن زیر در تاریخ87/7/26، ساعت: 7:55 عصر نوشته شده است.

¤ وداع
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
 می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید حال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند باد وصال
 ناله می لرزد
می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خوینن دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
 

 

¤ نویسنده: دخترک گریان

پیام های دیگران

متن زیر در تاریخ87/7/26، ساعت: 7:37 عصر نوشته شده است.

¤ افسانه تلخ
نه امیدی که بر آن خوش کنم دل
نه پیغامی نه پیک آشنایی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدایی
ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت
سحر گاهی زنی دامن کشان رفت
پریشان مرغ ره گم کرده ای بود
که زار و خسته سوی آشیان رفت
 کجا کس در قفایش اشک غم ریخت
کجا کس با زبانش آشنا بود
ندانستند این بیگانه مردم
که بانگ او طنین ناله ها بود
به چشمی خیره شد شاید بیابد
نهانگاه امید و آرزو را
دریغا آن دو چشم آتش افروز
به دامان گناه افکند او را
به او جز از هوس چیزی نگفتند
در او جز جلوه ظاهر ندیدند
به هرجا رفت در گوشش سرودند
که زن را بهر عشرت آفریدند
شبی در دامنی افتاد و نالید
مرو ! بگذار در این واپسین دم
ز دیدارت دلم سیراب گردد
شبح پنهان شد و در خورد بر هم
چرا امید بر عشقی عبث بست ؟
چرا در بستر آغوش او خفت ؟
چرا راز دل دیوانه اش را
به گوش عاشقی بیگانه خو گفت ؟
چرا؟...او شبنم پکیزه ای بود
که در دام گل خورشید افتاد
سحرگاهی چو خورشیدش بر آمد
به کام تشنه اش لغزید و جان داد
به جامی باده شور افکنی بود
که در عشق لبانی تشنه می سوخت
چو می آمد ز ره پیمانه نوشی
بقلب جام از شادی می افروخت
شبی نا گه سر آمد انتظارش
لبش در کام سوزانی هوس ریخت
چرا آن مرد بر جانش غضب کرد ؟
چرا بر ذره های جامش آویخت ؟
کنون این او و این خاموشی سرد
نه پیغامی نه پیک آشنایی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدایی


¤ نویسنده: دخترک گریان

پیام های دیگران

متن زیر در تاریخ87/7/26، ساعت: 7:26 عصر نوشته شده است.

¤ فقط می خندم

نمی نویسم چون می دانم هیچ گاه نوشته ام را نمی خوانی

حرف نمی زنم چون می دانم هیچ گاه حرفم را نمی فهمی

نگاهت نمی کنم چون تو اصلا نگاهم را نمی بینی

صدایت نمی زنم زیرا اشک های من برای تو بی فایده است

فقط می خندم زیرا تو در هر صورت می گویی ...

                                   من دیوانه ام...

 


¤ نویسنده: دخترک گریان

پیام های دیگران

<      1   2   3      

¤ لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
شناسنامه

پارسی بلاگ
پست الکترونیک
 RSS 

کل بازدیدها: 45196

بازدید امروز : 8

بازدید دیروز : 17


درباره خودم

من از ماتم سرای شمع بی پروانه می آیم
دخترک گریان
من غم فروش دوره گردم با شادی بیگانه ام و از کامرانی ها چیزی نمی دانم . من غم فروش بی خانمانم عشق را نمی شناسم و دیگر اشک شمع را دوست ندارم .من غم فروش بی آزارم و غم را با اشک چشم مبادله می کنم

لینک به وبلاگ

من از ماتم سرای شمع بی پروانه می آیم

ْآرشیو یادداشت ها

آبان 1387
مهر 1387
آذر 1387
دی 1387



لینک دوستان

همه جوره
سومین سال انتظار
HOT ENTERTAINMENT NEWS
لبخند
یک قطره اشک
kiss 4 you
scarlet


اشتراک در خبرنامه